وقتی که گریه ام  تموم میشه:

انگار یه پرده از جلو چشمام میرن کنار!حس و حالم زود عوض میشه!تازه میفهم کودکم شدیدا به بالغم مستولی بوده!کودکم خیلی زخمیه!خیلی زود میاد بالا!بین یه سه راهی گیر کردم!الان که گریه ام تموم شد راحتتر میتونم از بالغم کمک بگیرم!والدم هم که هر از گاهی یه دستی برامون تکون میده!این کودکمه که در حال حاضر از والد و بالغم اکتیو تره!سرنوشت من شده بالا تکلیفی!و مدام گرفتن تصمیمای سخت سخت!کسی هم مستقیم بهم نمی گه چیکار کنم که عواقبش با خودم باشه و بعدا کسی رو مورد خطاب قرار ندم!در کل گریه گاهی وقتا خوبه!من که نه اختیار خندم دست خودمه و نه اختیار گریه ام!هم خنده و هم گریه هر کدوم به نحوی روح آدم فِرش می کنن! تا حدودی میشه پی برد مشکل آدم اونقدرام حاد نیست که نشه با دلو زدن به دریا حلش کرد و از سر گذروندش!بالاخره روزها چه سخت و چه آسون سپری میشن و جاشونو میدن به تجربه های الهام بخش زندگی و...