سرويسي رو معرفي كرديم و از فردا با سرويس خواهم رفت و اومد.اينجوري وجهه ي بهتري خواهد داشت.مهندسي ميرم و ميام!

از بيكاري سر كار متنفرم..خيلي كسلم ميكنه!و البته كلافه!

به كارخونه سري زدم تا خط بسته بندي و انجماد رو از نزديك ببينم.جالب بود.از بچه كلاس پنجمي اونجا كار مي كردن تا زن مسن!خب اينجاس كه آدم بايد بابت جايگاهش خدا رو شكر كنه و انگيزش واسه پيشرفت بيشتر باشه واسه اينكه چنين بچه هايي مجبور نباشن به خاطر فقر درس و مدرسه رو ول كنن و بخاطر اينكه شكمشونو سير كنن كار كنن.

اين روزها علي رو خيلي كم ميبينم؛دلم براش تنگ شده !از فاصله اي كه به هر دليلي بينمون ميوفته ميترسم!عذاب ميكشم!مسيري رو كه داره انتخاب ميكنه همينو ميگه!خب منم سعي خودمو به كار و كلاس زبانم مشغول كنم و زياد گير ندم!


خب من این تریبون به سمع و نظرتون میرسونم که چند روزیه به عنوان حسابدار یکی از شرکت های پیلیمر استخدام شدم .و از اونجایی که آقای مدیر به من علاقه پیدا کردن سریعا آماده ی ارتقای درجه به شرط زود راه افتادن و زرنگ بودنم  هستن و من من بسیار راضی و خوشحالم !حتی تا جاییکه قول مدیریت تام اینجا رو هم بهم دادن!حسابی باید خودمو نشون بدم که خواهم داد!

و بیشتر هیجانزده ام .ایشون صبح خودشون دنبالم میان و با  خودشون بر می گردم .

واااااااااااووووووووووو

الان به عنوان تشویق یه لیوان قهوه خوری به من هدیه دادن .

خدای من !چه مدیر نازی!ضمنا بگم که حدود پنجاه هفت  هشت سال  دارن!

از فرط تنهایی و غریبی و بی هدفی مدتی بود دنبال یه کار مناسب می گشتم که یه دفعه پیشنهاد کار تو پلیمر بهم داده شد .دارم کم کمک عادت میکنم بکار و خیلی چیزای جدید یاد گرفتم،یه بگو مگوی کوچولو با همسرم هم انگیزم رو واسه رفتن سر کار بیشتر و بیشتر کرد و باعث شد نسبت به استقلالم حساستر بشم که همین اتفاق جهان منو بسی متحولتر کرد.

خب کمی خسته میشم ولی حس یک انسان پویا رو دارم که  صبح تا 3 سر کاره .در دو روز از هفته مستقیم نهاری میخورمو کلاس زبان میره!گاهی وقتا خیاطی می کنم،نهارمو واسه روز بعد حاضر می کنم که دغدغه این رو نداشته باشم ،کلی با همسرم عشق بازی میکنم و اونم تو کارای خونه بهم کمک میکنه!