امروز با فامیل  باغ یکی از خان های اطراف اینجا بودیم . این فامیل ما اسبهای زیادی داره .یه اسطبل پر اسب . امروز یکی از اسباش رو آورده بود .همه به نوبت سوار می شدیم .

می گم : " اسب رو باید فهمید "...بقیه یه نیشخند می زنن .

می گه : آره .حقیقتا همینه . اسب رو باید فهمید .باید نوازشش کنی .می فهمه چی تو نگاهته . حتی می فهمه ترسیدی یا . اصلا هدفت چیه . ببین . ببین با چه غروری راه میره . دیدی چقدر مغروره؟اُبهتشو ببین .رنگ کهرباییشو . اصیله . خیلی اصیله . فکر اینکه یه روز نتونم به اسبام برسم می کُشتم .اون روز دیگه مُردم .هر چی می گفتن با گرون ترین قیمتا ازت می خریمش .ندادم.امروز فقط به خاطر شماها یه جا بند شدم .وگرنه می تازوندم .

سکوت!: