وقتي خودتو ازم دور كردي دلم ميخواد بيام تو اون اتاقي كه خودتو حبس كرديو رخت آويزي رو كه كنارته و پر از لباسه رو با يه لگد خالي كم روي سرت!
بعد ميبينم واسه اين كار پر انرژي خيلي خستم!
بعدش دلم ميخواد با يه حالت تدافعي بيام و تهديدت كنم كه عين آدم باشي و دست از مسخره بازيات برداري!
ميبينم غروري نمونده كه ديگه بخاطرت نشكسته باشم!
ميگم كاش مانتومو بردارمو از خونه بزنم بيرون و شب برم هتل ببينم چقدر حاضري دنبالم بياي!
ميبينم تو اين شهر بي درو پيكر به خودم ظلم كردم.اگه نيومدي چي ....
دلم ميخواد وقتي چشات سنگين شد آروم پتومو بردارمو به كنارت بخزم تو همون اتاقي كه هستي...
دستامو حلقه كنم دورت و ببوسمت ببينم اينقدر دلت برام تنگ شده كه نتوني ازم بگذري؟؟؟؟؟!!!
دارم خفه ميشم...
اين چه عشقيه كه من بتو دارمو تو اينقدر بي تفاوت شدي لعنتي...
+ نوشته شده در 2013/11/24 ساعت 9:7 توسط contrast
|